جدول جو
جدول جو

معنی ساز گاو - جستجوی لغت در جدول جو

ساز گاو(زِ)
تسمۀ چرم که بآن چهارپایه را میرانند. (غیاث، از لطائف) (آنندراج) :
که به بندم ای فتی و ساز گاو
بر سر و پشتم بزن وین را مکاو.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سان ساو
تصویر سان ساو
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سنگ ساو، سامیز، مسنّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساز راه
تصویر ساز راه
اسباب سفر، لوازم مسافرت، توشه و لوازم سفر، سامان سفر، زاد و راحله، راه انجام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
سازش کننده، موافق، هماهنگ، سازگر
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
آلت کار. آلات اهل صنایع. (شعوری ج 2 ورق 59). آلت طرب و ساز آلت کار و صنعت. (ناظم الاطباء). دست افزار، سامان و درستی و نظم و سلامت کار:
گر ز پی ساز کار، در الف آز
سین سلامت فزودمی چه غمستی ؟
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 805).
، عرصه. عده. (ترجمان القرآن). ساختگی
لغت نامه دهخدا
(زِ)
تهیه و تدارک سفر. (ناظم الاطباء). زاد. توشه. اسباب سفر. رجوع به ساز شود
لغت نامه دهخدا
موافق، (شعوری) (آنندراج)، موافق کارها، (شرفنامۀ منیری)، باموافقت، اجابت کننده و قبول کننده، (ناظم الاطباء)، موءالف، آنکه صاحب فکری صلح جو است با کسی، سازنده، سازوار، ضد ناسازگار:
تن و جان چرا سازگار آمدند
چه افتاد تا هر دو یار آمدند،
اسدی (گرشاسبنامه)،
زدستان زن هر که ناترسکار
روان با خرد نیستش سازگار،
اسدی (گرشاسبنامه)،
چند باشم در انتظار و هوس
که مگر بخت سازگار شود،
مسعودسعد،
تا سازگار دولت و تابنده دانش است
با دولت تو دانش تو سازگار باد،
مسعودسعد،
وگر موافقت تو رسد به آتش و آب
شوند هر دو بهم سازگارچون می و شیر،
معزی،
کس مرا باور ندارد کز نخست
کارساز و سازگاری داشتم،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 313)،
اقبال صفوهالدین بانوی روزگار
ناساز روزگار مرا سازگار کرد،
خاقانی (ص 153)،
به نقد امشب چو با هم سازگاریم
نظر بر نسیۀ فردا چه داریم،
نظامی (خسرو و شیرین)،
بچشم وفا سازگار آمدش،
نظامی،
در آتشم چو پنبۀ داغ از ملایمت
از طبع سازگار خود آزار میکشم،
ابوطالب کلیم (از آنندراج)،
، ملائم طبع، موافق طبع، ضدمضر: مهتران مکه را رسم چنان بود که فرزندان را به دایه دادندی و بیرون مکه او را پروردندی که هوای مکه با طفلان سازگار نبود، (بلعمی)،
خرمای تو گرچه سازگار است
با هرکه بجز من است خار است،
نظامی (لیلی و مجنون)،
منم عاشق مرا غم سازگار است
تو معشوقی ترا با غم چه کار است،
نظامی (خسرو وشیرین)،
چه می خوردی که رویت چون بهار است
ازان می خور که آنت سازگار است،
نظامی (خسرو و شیرین)،
آب ساری به تابستان مرا سازگار نیست، (تاریخ طبرستان)، چه آب بلخ مرا سازگار نیست، (تاریخ طبرستان)،
دماغ سیر پراکندۀ گلستان سوخت
هوای سایۀ گل نیست سازگار مرا،
میرزا رضی دانش (از آنندراج)،
، گوارا، سایغ، زلال: نعم بیشمارش در حلق خلق و کام خاص و عام شیرین و خوشگوار و طیبات ارزاق بی پایانش در گلوی کلوا و اشربوا روان و سازگار، (ترجمه محاسن اصفهان)، لایق، (شرفنامۀ منیری)، زیبنده، برازنده، سزاوار، درخور:
هر سلاحی که برگرفت بود
با کفش سازگار و اندرخور،
فرخی،
آواز چنگ و بربط و بوی شراب خوش
با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار،
فرخی،
بکن چربی که شیرینیت یار است
که شیرینی به چربی سازگار است،
نظامی (خسرو و شیرین)،
بر سریر آی و پیش من بنشین
سازگار است ماه با پروین،
نظامی (هفت پیکر)،
، قانع، خرسند:
زنی داشتم قانع و سازگار
قضا را شد آن زن ز من باردار،
نظامی،
، مطابق، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)، هم آهنگ، هم آواز:
دف وچنگ با یکدگر سازگار
برآورده زیر از میان ناله زار،
سعدی (بوستان)،
،
نام آلتی است از موسیقی، (اشتینگاس)، نام آهنگی از موسیقی است، شاعر، (ناظم الاطباء) (اشتنیگاس)، مقلد، (ناظم الاطباء)، هنرپیشه، (اشتیگاس)،
عامل و فاعل و کسی که اختراع کند، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)، کسی که حیله نماید، مکار و ریاکار، (ناظم الاطباء)، کسی که چیزی را بسازد و بیاراید و درست کند و ترتیب دهد، و بطور شایسته و لایق برقرار کند، کسی که چیزی را برابر و مساوی نماید، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)،
- ناسازگار، ناموافق، ناساز:
که دستور باشد مرا شهریار
شدن پیش این دیو ناسازگار،
فردوسی،
چه کار آید آن یار ناسازگار
که هنگام سختی نیاید بکار،
امیرخسرو دهلوی،
-، مضر، ناگوار، ناملائم برای طبع و مزاج:
که در سینه پیکان تیر تتار
بسی بهتر از قوت ناسازگار،
سعدی (بوستان)،
رجوع به ساختن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
اجابت کننده، سازنده، موافق، سازش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
((زْ))
سازش کننده، موافق، همآهنگ، گوارا، سزاوار، قانع، خرسند، سازگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سازگان
تصویر سازگان
رژیم، نظام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
منطبق
فرهنگ واژه فارسی سره
آمیزگار، خوش معاشرت، ملایم طبع، بساز، جور، سازوار، قانع، خرسند، کوک، متجانس
متضاد: ناسازگار، نامتجانس، مساعد، مناسب، موافق، هم آهنگ، هم آواز
متضاد: ناهم آهنگ، گوارا، مهنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
متناسقٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
Adaptive, Conformable, Congruous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
adaptatif, conforme, congru
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
adaptiv, anpassungsfähig, passend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
適応性のある , 一致する , 調和した
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سازگار، مطلوب، ملودیک
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
سازگار , ہم آہنگ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
অভিযোজনযোগ্য , অভিযোজিত , সঙ্গতিপূর্ণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
ปรับตัวได้ , ปรับตัวได้ , สอดคล้องกัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
inayobadilika, inayolingana, sambamba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
adaptif, uyumlu
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
적응적인 , 적응할 수 있는 , 적합한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
אדפטיבי , מתאים , תואם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
адаптивний , відповідний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
adaptif, sesuai, serasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
अनुकूलनशील , अनुकूलनीय , उपयुक्त
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
adaptief, aanpasbaar, overeenkomend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
adaptativo, conforme, congruo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
адаптивный , соответствующий , согласный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
adaptativo, conforme, congruente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
适应的 , 顺从的 , 和谐的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
adaptacyjny, zgodny, harmonijny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
adattivo, conforme, congruo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی